سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















الـــــمیــــرا

 

گفتیم چه شد یاد شهیدان ؟؟؟

گفتند :

یک کوچه به نامشان نکردیم مگر !! ؟؟


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 7:34 عصر توسط المیرا مرشدی پور| نظرات ( ) |

 

ای منتظر غمگین مباش ، قدری تحمل بیشتر

گردی به پا شد از افق، شاید نگارم می رسد


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 7:28 عصر توسط المیرا مرشدی پور| نظرات ( ) |

♥ خُــــدایـــــا ♥ 

 

گِـــیرَم کِــه بَر آتَــشِ عَـــذَابِ تُو اِى ♥پــَـــــروَردِگـارِ♥ مَــن صَـــبوُرى کــُنَم؛

 چِــگُـونـِه بـــَر فــِراقِ تـُو صَبـــر تَـوانَــمـ کَــرد؟؟؟

 


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 7:11 عصر توسط المیرا مرشدی پور| نظرات ( ) |


یا صاحــب الــــــزمان

آسمــــان ، از تو خبر داشت

ولی مــا از تــــو

سهم مان بی خبری بود، نمی دانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود ،نمی دانستیم

این همه چشم به راهی نگرانم کرده

خــود ایــن هم نظـــری بــود

نــمی دانستیـــم ...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 6:57 عصر توسط المیرا مرشدی پور| نظرات ( ) |

مردی باپدرش در سفر بودکه پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی برای مرده های شما نماز می خواند؟».

چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم».خودم نماز آنها را می خوانم.

 مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»

چوپان مقابل جنازه ایستادویکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!»

 مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت:بهترازاین بلد نبودم

مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.

 شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»

 پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»

مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جناز? پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟

 چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم:

 “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار میکنی ؟؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 6:33 عصر توسط المیرا مرشدی پور| نظرات ( ) |